سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بغض ِ ابیات

قلــــــــم دیگر ندارد وقت تنهایی هوایم را

مرکب محــو شد تا نشنود سوز صدایم را


غم تلخ غزل بود و غمی در گوشه ی قلبم

کشیدم بر سر ابیاتِ تلخش دست هایم را

 

میان دفتر شعــرم چکید از چشم من اشکی

خطــوط خیس دفتر هم شنیدند های هایم را


دگر حتی به روی خود نمی آری غــم من را

یکی انگــار پُر کرده است در قلب تو جایم را

 

تمام جاده ها را رفته ام بی همـسفر اما

کسی دیگر نمی گیرد ســـــراغِ رد پایم را

 

سکوت آسمان شب شکست از بغض ابیاتم

و من آهسته می خوانم به زیر لب خدایم را

 

اگر چه واژه ها کز کرده در کنج گلوی من

قلـــــم دیگر ندارد وقت تنهایی هــوایم را

شعر از : هور

.

.

.

 پ ن : حال ابیات وخیم است...